کاش بینم شاه شاهان را
تا بوسه زنم کف پایش را
تا که سیر تماشایش کنم
و بعد جان را فدایش کنم

به تو واصل شده ام نه اندیشه ماند و نه دینم
طالب تو شده ام که نه دلم ماند و نه جسمم
هر که ما را بدید حیران می شد ز دل ویرانم
آخر هم دستمان بر هیچ رفت با این دل ویرانم
دلم در قمار با عشق یار هر داشت گذاشت
فقیر زمانه شد از عشق یار هر داشت گذاشت
چون عاشق شد نه در فکر بهشت بود نه دوزخ
مقصودش دیدن یار و دنیا را به اهلش وا گذاشت
