ای عشق آتش زدی به جسم جان من
دست بردار از این خاک و خاکسر من
اما افسوس که رحمی ندارد عشق
مگر او دست می کشد از تار و پود من

ای عشق آتش زدی به جسم جان من
دست بردار از این خاک و خاکسر من
اما افسوس که رحمی ندارد عشق
مگر او دست می کشد از تار و پود من
یار من ای نگار من همدم اسرار من
آگه ز سینه ی من ای راز نگفته من
تا کی نهان دارمت در دل شکسته ام
جلوه کن بر من ای همه دارایی من
خاک نشینان درگاه عشق کجایند
آن خراباتیان درگاه عشق کجایند
بیایند به میدان فنا که وقت نیست
آن سوختگان آتش عشق کجایند
ما از او ایم و او هم از اوست
او داد به ما نور خود کل اوست
ما ذره ایی از نور او هستیم و
بازگشت همه به سوی اوست
