در دایره ایم و چیزی خارج از این دایره نیست
تحت نگاهش که چیزی خارج از دید او نیست
گر هر چه سیر کنی به هر چه رسی می بینی
همه چی او هست و چیزی دیگر جز او نیست

در دایره ایم و چیزی خارج از این دایره نیست
تحت نگاهش که چیزی خارج از دید او نیست
گر هر چه سیر کنی به هر چه رسی می بینی
همه چی او هست و چیزی دیگر جز او نیست
در کوچه رندان دیدم به شب نقاب پوشی را
که کوزه ایی بر دوشش و حمل می کرد آن را
گفتمش چه حمل می کنی که به خفا می رویی
گفت خموش باش، بیا، اما به کس نگو دیدی مرا
به کجا رویی که از دام آن صیاد خارج شوی
به کدام دیار رویی که از قلمرو او بیرون شوی
به هر کجا که روی به هر دیار که روی تو آخر
چه بدانی یا چه ندانی شکار آن صیاد شوی
