ناز دو چشمانت را می کشم ای یار
فدای نگاه زیبایت می شوم ای یار
گر بر من سیه نگاهی کنی ای یار
دگر طمع بهشت نیست مرا ای یار

ناز دو چشمانت را می کشم ای یار
فدای نگاه زیبایت می شوم ای یار
گر بر من سیه نگاهی کنی ای یار
دگر طمع بهشت نیست مرا ای یار
آهای جرعه نوش . . .
این چنین که افتاده ایی به گمانم بیش از حد نوشیده ایی
مگر حضرت ساقی نفرمود کم نوش ؟
جرعه نوش در جواب گفت:
من که طاعت امر کردم این حال من از بوی می هست
نه نوشیدن می
بر من جز دلبرم سخن مگو
جز مدح و ثنایش چیزی مگو
گو با من از آن عشق سوزان
از عشق دلبرم گو و جز او مگو
به عملی که به چشم نیاید حاجتها روا شود
بهر خلق او خدمت کنی که او خادمت شود
هر چه کنی به خود کنی پس باش چنین
خادم خلق که عالم موجود خادمت شود
