شب ظلمانی و شعله سوزان و زلف دراز
ما و نگاه یاری به رنگ نگار نگار و قصه دراز
که پروردگار به صد توبه نبخشد این گناه
که هزار شب عابدی سوخت با آن زلف دراز

شب ظلمانی و شعله سوزان و زلف دراز
ما و نگاه یاری به رنگ نگار نگار و قصه دراز
که پروردگار به صد توبه نبخشد این گناه
که هزار شب عابدی سوخت با آن زلف دراز
امشب آتش به سرم پیر حقیقت کم کم بریز
می به جام من شیدا دل امشب کم کم بریز
این که در دست توست آتش است یا شراب
هر چه هست خوش است یا پیر امشب بریز
جز شراب هر چه بنوشم حرام است
جز رخ ساقی غیر را بنگرم حرام است
سخنی جز سخن عشق یار نگویم من
غیر این بینی دوزخ بر من حلال است
از جنون خویش و از این پریشانی چه گویم
از دل و غم یار که چنین کرد با ما چه گویم
چه بگویم که شرح دهد حال و احوال ما را
از حال و احولی که شد پریشان چه گویم
