شب وقت سحر راه نشانم دادن
از این همه گمراهی نجاتم دادن
شب وقت سحر ساجد و خاموش
از این خاموشی درس اسرار دادن

شب وقت سحر راه نشانم دادن
از این همه گمراهی نجاتم دادن
شب وقت سحر ساجد و خاموش
از این خاموشی درس اسرار دادن
در این شهر غریب با این حال پریشان چه کنم
در این شهر غریب با این دل حیران چه کنم
چه کنم که دل خوش به تو بودم ای یار من
تو هم قصه هجران نوشتی زین پس چه کنم
عشق را تفسیر می کنی راز را هم بر ملا می کنی
این چه حدیثی هست که تو اینگونه معنا می کنی
دلیل بر نادلیلی هست بر چه چیزی دلالت می کنی
این گونه که می تازی خود را سر به نیست می کنی
ای یار پرده نشین من، ز چه می سوزانی مرا
خود که به حجاب و، سوز عشقت سوخت مرا
گناهم چه بود که این حکم، سزای من است
عشق تو دارم، این سبب تو می سوزانی مرا؟
