ای یار وفادار ز وفا جو حال و احوال من
که دانی چون است حال و احوال من
پس کرم نما و بیا تو به کاشانه ی من
که صفا بخشی کلبه سوت و کور من

ای یار وفادار ز وفا جو حال و احوال من
که دانی چون است حال و احوال من
پس کرم نما و بیا تو به کاشانه ی من
که صفا بخشی کلبه سوت و کور من
باز با خیالش این دل خویش را آرام می کنم
اما دانم آخر روزی یار باوفا را تماشا می کنم
شاید آن روز دگر نه جسمی ماند و نه جانی
اما خاکستر خود را خاک کف پایش می کنم
مثل ماه تمام رخ است سیمای لیلای من
دل را در سیاهی به نور او روشن می کنم
کی شود که او را به دیده بینم اما افسوس
فقط لیلای خود را در خیال تماشا می کنم
