من و سازم سازیم با
ناسازگاری های روزگار . . .

من و سازم سازیم با
ناسازگاری های روزگار . . .
با که بگویم راز دل خویش را
عشق و آتش و تشویش را
که نیست مرحمی بر دل ما
از این راز سوز و سوز ساز را
ساقی ما بی خود و بی جهت
هی می دهد به ما . . .
تو مرا آرزو به دل گذاشتی و رفتی
تو یک شب بر من ننشستی و رفتی
تو داغ هجران بر قلبم نهادی ای یار
من هجرت زده را گذاشتی و رفتی
