دل خانه توست خانه تو تا ابد اباد باد
آبادی تو به حق خود تا ابد ویران باد
که اندر آبادی نشاید تو را دید ای یار
یار من قرار وصال ما در دل ویران باد

دل خانه توست خانه تو تا ابد اباد باد
آبادی تو به حق خود تا ابد ویران باد
که اندر آبادی نشاید تو را دید ای یار
یار من قرار وصال ما در دل ویران باد
ناله من دوش بود خنده من امروز
منی دیروز بود و مایی هست امروز
گر به زنجیر وصالت دست زدم من
طالب من تو بودی و در طلبم امروز
ساز را کوک مکن که گوشی نیست
در پس این پرده هیچ چیزی نیست
گر به خیالت با نوایت هست چیزی
گو در این سرا چرا که چیزی نیست
نه توان شکایت کرد نه توان رضایت داد
نه توان خندید و نه توان ناله سر داد
که ماندم در مابین ما و من چه کنم
نه توان ما را گرفت نه توان من را داد
