به حرم راه دهیدم که به خیز آمده ام
پشیمان ز خویش پیش آن شاه آمده ام
که ای شاه پناهم بده که مرا نیست امید
به امید نگاهت این چنین خوار آمده ام

به حرم راه دهیدم که به خیز آمده ام
پشیمان ز خویش پیش آن شاه آمده ام
که ای شاه پناهم بده که مرا نیست امید
به امید نگاهت این چنین خوار آمده ام
ناز دو چشمانت را می کشم ای یار
فدای نگاه زیبایت می شوم ای یار
گر بر من سیه نگاهی کنی ای یار
دگر طمع بهشت نیست مرا ای یار
آهای جرعه نوش . . .
این چنین که افتاده ایی به گمانم بیش از حد نوشیده ایی
مگر حضرت ساقی نفرمود کم نوش ؟
جرعه نوش در جواب گفت:
من که طاعت امر کردم این حال من از بوی می هست
نه نوشیدن می
بر من جز دلبرم سخن مگو
جز مدح و ثنایش چیزی مگو
گو با من از آن عشق سوزان
از عشق دلبرم گو و جز او مگو
