به عملی که به چشم نیاید حاجتها روا شود
بهر خلق او خدمت کنی که او خادمت شود
هر چه کنی به خود کنی پس باش چنین
خادم خلق که عالم موجود خادمت شود

به عملی که به چشم نیاید حاجتها روا شود
بهر خلق او خدمت کنی که او خادمت شود
هر چه کنی به خود کنی پس باش چنین
خادم خلق که عالم موجود خادمت شود
در دایره ایم و چیزی خارج از این دایره نیست
تحت نگاهش که چیزی خارج از دید او نیست
گر هر چه سیر کنی به هر چه رسی می بینی
همه چی او هست و چیزی دیگر جز او نیست
در کوچه رندان دیدم به شب نقاب پوشی را
که کوزه ایی بر دوشش و حمل می کرد آن را
گفتمش چه حمل می کنی که به خفا می رویی
گفت خموش باش، بیا، اما به کس نگو دیدی مرا
