زاهد چه دانند از حق و حق پرستی
بگذار تلف شوند از درد خود پرستی

زاهد چه دانند از حق و حق پرستی
بگذار تلف شوند از درد خود پرستی
هر پرده که به کنار می رفت نام او درخشان بود
هر راز که رمزش آشکار می شد نام او رمز آن بود
دگر جای چه گمان هست تو را عاشق شیدا دل
که در حجاب آخر هم او هست و هم او خواهد بود
ساقی قدحی بر من بیچاره بده
کنج میکده ات جاه و پناهی بده
گر چه هیچ بر هیچم ای ساقیا
ز لطف راه نشان من دیوانه بده
ذولفش را چو حلقه بر پیشانی می کند
دلم را ز رویش حیران و پریشان می کند
