عارفی بر عاشقی حاضر شد و گفت که جستجویت ز چیست؟
گفت: به دنبال معبودم
عارف گفت: عامی و خامی
عاشق گفت: منظورت چیست عارف شیدا دل؟
عارف در جواب گفت:
عامیت به همین که معبودت لا به لای جستجوست
خامیت به همین که معبودت نزدیکتر از این گفتگوست

دم از جدایی می زنی
با دیگرا می می زنی
تکلیف ما در این میانه چیست؟
سرانجام از دوست خاک نسیب ما شد
ز درد هجران یار هجرت نسیب ما شد
خوش است رهایی از این زندان خاکی
از خاک رها و لقاء نورانی نسیب ما شد
دمی نالان دمی خندان دمی گریان دمی رقصان
این است افسانه ما . . .
