بیا ساقی
بده جامی
زان شرابی
برد هوشی
نماند عقلی
بسوازاند جانی

بیا ساقی
بده جامی
زان شرابی
برد هوشی
نماند عقلی
بسوازاند جانی
هر کجا که بنگری نقش و نشان اوست
هر کجا که سیر کنی گویای ذکر اوست
آنچه هست و نیست همه جمله اوست
در کل یکی هست و او هم همان اوست
عشق را بر سر کوی یار دیده ام
حقیقت را در خانه دلدار دیده ام
کجا روم سوی چه و بهر کی روم
وقتی من حقیقت را در او دیده ام
ما آب حیات نوشیدیم اسراری که پنهان بود جستیدیم
هر چه گویند نیست باک،ما همینی هستیم که هستیم
لا غیر لا غیر ما در پناه او سر خوش و سر مست هستیم
هر چه گویند نیست باک،ما همینی هستیم که هستیم
