سوختم از آتش هجران تو ای یار بیا
نه قراریست و نه صبریست ای یار بیا
پیر گشتم در انتظار رخت ای یار من
حداقل بعد مرگم بر مزارم ای یار بیا

سوختم از آتش هجران تو ای یار بیا
نه قراریست و نه صبریست ای یار بیا
پیر گشتم در انتظار رخت ای یار من
حداقل بعد مرگم بر مزارم ای یار بیا
اللهی در دلم مهر دلبرم افزون کن
تشنه ام مرا ز شراب او سیرآب کن
الهی تا هستم مرا به در میکده اش
هم چون اسیران به قل و زنجیر کن
آن شب که ما به خرابات قدم نهادیم
تا به حال یک دم حال خوش نداشتیم
گهی مست و گهی هوشیار هستیم
لیک با خیال رخ ساقی خوش هستیم
مست و خرابم ساقیا دستم بگیر
گر هوشیار نگشتم ساقیا جانم بگیر
تا رها از سرگردانی و پریشانی شوم
کرم کن دستم بگیر یا که جانم بگیر
