در پی رخسار تو عاقبت میخانه نشین گشته ایم . . .

در پی رخسار تو عاقبت میخانه نشین گشته ایم . . .
ساقی آمد و کوزه می به دستم داد
اما گفت
کم نوش چون دیگران خیال دگر کنن
از آتش دل امشب آتش به سجاده می زنم . . .
در خلوتم چه می گذرد به خیالم افسانه است
ولی نه این داستان من و آن یار جانانه است
