تار من همدم من یار و من آرام من
مرحمی در شبهای تنها و تاریک من
چون ناله ایی از او بر آید در شب تار
یکی خواب ندارد همه گریانن با من

تار من همدم من یار و من آرام من
مرحمی در شبهای تنها و تاریک من
چون ناله ایی از او بر آید در شب تار
یکی خواب ندارد همه گریانن با من
ساکن خرابات و آن که خراب است منم
آن که سوخت و دم نزد از فراق یار منم
منم که رقصان و خندان و گریان سوختم
آن که خاکستر سوختنش رفت به باد منم
عالم ذره ایی هست و آن ذره در من است
خداوند پنهان است و آن خدا در من است
که در فلک چرخان باشد و باشیم من و او
من و او خدا باشیم و آن خدا در عالم است
خداوند چو درونم به جوش آید
به بلندای عرش او پروازی آید
که نه پرندم نه بشر نه فرشته
بلکه خودم و خدایم بعد ما آید
