تلخ است عجب شراب اما در کام من شیرین
سخت است راه عشق تو اما بر من شیرین
که تو باشی مقصود و عالم نزد من چیست
سختی ها را گذرم که نزد تو هستم شیرین

تلخ است عجب شراب اما در کام من شیرین
سخت است راه عشق تو اما بر من شیرین
که تو باشی مقصود و عالم نزد من چیست
سختی ها را گذرم که نزد تو هستم شیرین
گر بگیری تو دستم دگر چه خواهم ای هستم
گر روا کنی حاجتم دگر تمنایی ندارم ای هستم
که هست وجودم از لطف بی وجود تو خواهد بود
که وجودی وجودم در وجودت هستش ای هستم
بلبلم و در زمستان به سر می برم
عمرم را بی حاصل به سر می برم
درد ما را درمانی نباشد جز نازنین
آن که جانم را پیشکشش می برم
عشق خود را از این دل شیدای ما مگیر
خود که نیستی در کنارم خیالت را مگیر
بگذار زندگانی کنم با این عشق و خیال
که روزی باز خواهی گشت و این را مگیر
