بنشین بر من و تا شانه زنم زلفت را
سر نهم بر شانه ات و بویم زلفت را
که همین آرزو مرا عمر جاودان دهد
بنشین و تا بویم من تارهای زلفت را

و عاشق آنم که او عاشق دیگریست
و دوست دارم آن را که او میلش دیگریست
لعنت به عشق که این چنین مرا خوار او کرد
نه تو خوبی که من جان برایت دهم
نه جان من قابل تو را دارد که دهم
و این چنین باید بسازم با دل خویش
بین دو راه عقل و دل آخر جان دهم
با من هجرت زده سخن از هجران مگو
با من سوخته دل سخن از آتش مگو
هیچ مگو و سکوت در بر من پیشه کن
