نمی شوی هیچ گر به مسجد و دیر و کلیسا و بتخانه روی
تو آن دمی آدم شوی که اندکی در اندیشه خویش روی

نمی شوی هیچ گر به مسجد و دیر و کلیسا و بتخانه روی
تو آن دمی آدم شوی که اندکی در اندیشه خویش روی
ما خراب تو هستیم کاشانه به چکار آید
ما دیوانه ی تو هستیم عقل به چکار آید
کاشانه و عقل و منطق را بگذار به خاک
ما تو را خواهیم عالم و اهلش به چکار آید
هر قطره ایی را عنایت کردیم دریا شد
هر هیچ را رحمت بخشیدیم بیش شد
این هستیم ما هر که به ما واصل شد
که او را عزت بخشیم و او پادشاه شد
بر سر بازار رسوای دل خویشیم
با ساز خود و سوز دل خویشیم
که چه کرد با ما عشق و مهر تو
شاد و مست از داغ دل خویشیم
