خواستم آب دهی نان دهی نه این که بر باد دهی
خواستم جان دهی بقا دهی نه این که بر فنا دهی
اگر می دانستم تو چنین می کنی با من محتاج تو
نه آب و نان و جان و بقا را می خواستم تا آن ندهی

خواستم آب دهی نان دهی نه این که بر باد دهی
خواستم جان دهی بقا دهی نه این که بر فنا دهی
اگر می دانستم تو چنین می کنی با من محتاج تو
نه آب و نان و جان و بقا را می خواستم تا آن ندهی
مزارم را میخانه کنید
خیراتم را شراب کنید
تا همانند من مست
بر مزارم سماع کنید
از آتش عشق علی علی اللهیم تقصیر چیست
او از ازل اینگونه نوشت و سرشت انکار چیست
که هر چه کنی نتوان اسرار او را در دل پوشاند
که فاش می گویم علی هست و دگر هیچ نیست
