چرخ دل ما طوری دگر
چرخ دوران طوری دگر
می چرخد و می چرخد

چرخ دل ما طوری دگر
چرخ دوران طوری دگر
می چرخد و می چرخد
گر دل بری گر دل برد
هر جا بری هر جا برد
سوی تو آید سوی تو
گر هر کجا بری و برد
ز روی تو افسانه ایی خواهم نوشت
که هر که خواند و شنید این نوشت
داد ز عشق او و افسوس ز عشق او
که سوخت و آخر افسانه ایی نوشت
و آن ناز که ناز کنان دل ما را آتش زد
بی خبر ز دل ما دست به جدایی زد
دگر نه دل ماند نه من نه آتش نه ناز
هر دو سوختیم با آن جدایی که او زد
