آن دلبر زیبای من
در دل سحر بر من
ز دل درد دل گفتم
گفت صبر بنده من

آن دلبر زیبای من
در دل سحر بر من
ز دل درد دل گفتم
گفت صبر بنده من
نداری خبر ز دل من هیچ مگو
نداری عشق آن یار هیچ مگو
که پروند خویش را خراب کنی
این عشق است و تو هیچ مگو
از دست عشق شاه خوبان بر سرداریم
از این بذر کاشته گو حاصل چه برداریم
جز ملامت ز خوبان و پند ز نیکان خویش
حاصل عشق چه باشد و ما چه برداریم
از دست عشق شاه عشق بر حق شکایت کردم
که این چه رسمیست و دل خویش را سفر کردم
در جواب گفت که ای عاشق شکوهت ز چیست
من عمریست از دست این عشق شکایت کردم
