کوزه شراب را از دید من مپوشان ای یار
خواهی خود خوری و من هوشیار بمانم ای یار
این ره که آمدیم با هم آمدیم ، این چه رسمیست
حال که وقتش آمده خواهی که خود روی ای یار؟
این پیمان ما نیست تو چیزی دگر گفتی
گفتی ما دو نفریم اما جاممان یکی باشد ای یار
من شیدا دل سر احد خود ماندم و صادق بودم
ولی تو را چه شد که چنین می کنی ای یار
هر چه خود دانی به از این است انجام ده
تو خوش باشی و مست نیست نیازمن به شراب ای یار
اما بدان تا عمر باقیست خمار می مانم و تشنه شراب
که شاید روزی آیی و بار دگر به یک جام می نوشیم ای یار

