خواستم آب دهی نان دهی نه این که بر باد دهی
خواستم جان دهی بقا دهی نه این که بر فنا دهی
اگر می دانستم تو چنین می کنی با من محتاج تو
نه آب و نان و جان و بقا را می خواستم تا آن ندهی

خواستم آب دهی نان دهی نه این که بر باد دهی
خواستم جان دهی بقا دهی نه این که بر فنا دهی
اگر می دانستم تو چنین می کنی با من محتاج تو
نه آب و نان و جان و بقا را می خواستم تا آن ندهی
مزارم را میخانه کنید
خیراتم را شراب کنید
تا همانند من مست
بر مزارم سماع کنید
سحر هست و سجاده کهنه نوع آور و برقصا
از ندیدن رها شو اندیشه دیدن کن و برقصا
همنشین و هم کلام او شو در زمان و بخوانا
به نام او و به نام من و به نام یکی و برقصا
