آن دلبر زیبای من
در دل سحر بر من
ز دل درد دل گفتم
گفت صبر بنده من

آن دلبر زیبای من
در دل سحر بر من
ز دل درد دل گفتم
گفت صبر بنده من
نداری خبر ز دل من هیچ مگو
نداری عشق آن یار هیچ مگو
که پروند خویش را خراب کنی
این عشق است و تو هیچ مگو
ز من هیچ، هیچ هیچ بر نیاید
هیچ هیچم، هیچ حاصل نیاید
هیچ
ای یار پرده نشین من، ز چه می سوزانی مرا
خود که به حجاب و، سوز عشقت سوخت مرا
گناهم چه بود که این حکم، سزای من است
عشق تو دارم، این سبب تو می سوزانی مرا؟
