ز من هیچ، هیچ هیچ بر نیاید
هیچ هیچم، هیچ حاصل نیاید
هیچ

ز من هیچ، هیچ هیچ بر نیاید
هیچ هیچم، هیچ حاصل نیاید
هیچ
گر گویی چیزی ، بدان هیچی
گر دانی هیچی ، بدان چیزی
سرانجام از دوست خاک نسیب ما شد
ز درد هجران یار هجرت نسیب ما شد
خوش است رهایی از این زندان خاکی
از خاک رها و لقاء نورانی نسیب ما شد
آن شب که آن مه روی به بالینم نشست
که با یک جرئه می کاسه عقلم شکست
دیدم و گفتم یکی است و جز این نیست
تبسمی و گفت همین است و بشکست
