ز من هیچ، هیچ هیچ بر نیاید
هیچ هیچم، هیچ حاصل نیاید
هیچ

ز من هیچ، هیچ هیچ بر نیاید
هیچ هیچم، هیچ حاصل نیاید
هیچ
گر گویی چیزی ، بدان هیچی
گر دانی هیچی ، بدان چیزی
آن شب که آن مه روی به بالینم نشست
که با یک جرئه می کاسه عقلم شکست
دیدم و گفتم یکی است و جز این نیست
تبسمی و گفت همین است و بشکست
چو آگاه شدم
خاموش شدم
