ساقی باز امشب آتش بر من ریخت
از آن خم سر بست به جامم ریخت
ز آن پس ورد زبانم نهاد اسم اعظم
او به پرده و ما ذکر او و او هی ریخت

ساقی باز امشب آتش بر من ریخت
از آن خم سر بست به جامم ریخت
ز آن پس ورد زبانم نهاد اسم اعظم
او به پرده و ما ذکر او و او هی ریخت
امشب آتش به سرم پیر حقیقت کم کم بریز
می به جام من شیدا دل امشب کم کم بریز
این که در دست توست آتش است یا شراب
هر چه هست خوش است یا پیر امشب بریز
ساقی بده جامی ز آن شرابی تا دهد جانی
که در این سرای فانی ما را دهد بقا و حیاتی
شب رسید و جام خالی می فروشی کن تو ساقی
در سیاهی دل شب می فروشی کن تو ساقی
راه بر حق بسته باشد گر ننونشم می ز جامت
نیمه شب مه سپید است می فروشی کن تو ساقی
