بلبلم و در زمستان به سر می برم
عمرم را بی حاصل به سر می برم
درد ما را درمانی نباشد جز نازنین
آن که جانم را پیشکشش می برم

بلبلم و در زمستان به سر می برم
عمرم را بی حاصل به سر می برم
درد ما را درمانی نباشد جز نازنین
آن که جانم را پیشکشش می برم
عشق خود را از این دل شیدای ما مگیر
خود که نیستی در کنارم خیالت را مگیر
بگذار زندگانی کنم با این عشق و خیال
که روزی باز خواهی گشت و این را مگیر
هیچ وقت نتوانم لب باز کنم با تو
از عشق خویش به تو گویم با تو
باید سوخت و زندگانی را چرخاند
تا جان به جان آفرینم در فراق تو
میلی به دنیا و اهلش نیست
چون در دلم فقط مهر علیست
