بار سفر بستی دل من را بشکستی
سر تو سلامت باد هر کجا که هستی
من با درد هجران تو ای یار خو گرفتم
اما کاش برگشتی بود تو را ای هستی

بار سفر بستی دل من را بشکستی
سر تو سلامت باد هر کجا که هستی
من با درد هجران تو ای یار خو گرفتم
اما کاش برگشتی بود تو را ای هستی
گر که نوشتی خوش نوشتی
گر که سرشتی نیک سرشتی
هر چه که سرشتی و نوشتی
شکر که تو نوشتی و سرشتی
به نام نگار برای نگار از من سوی نگار
قصه نگار عشق نگار داستان من و نگار
که از این سبب برای سبب سوی سبب
چه نوشتی چه سرشتی برای من و نگار
جنون من حاصل زلف سیه توست
پریشانی من از چشم سیه توست
چه کرد و چه می کند با ما روی تو
این دیوانگی ما برکت روی توست
